یاسر میردامادی
1. پیشتر، پارهای از خطوراتی را که در باب مقولهی «کافری» به ذهنام میرسید، در مطلبی با عنوان «حدیث مکرر کفر و ایمان» با خوانندگان این وبلاگ در میان گذاشتم. شیره و شیرازهی کلام من در آن نوشته این بود که میتوان خداوند را اینگونه تصور کرد که وجودِ فاعلِ کنشگری است که ممکن است اراده ننماید تا به کسی که جستجوگر حقیقت است، رخ بنماید. اگر خداوند چنین وجودی باشد (ننوشتم چنین "موجودی" باشد)، آنگاه فرد مورد نظر در چنین حالتی، گر چه باوری کاذب دارد اما در باور نداشتن به وجود خداوند یا صفات خاصی در او تعالی، احتمالا موجّه (justified) خواهد بود. حکم به موجّه بودن باور فرد مورد نظر، خصوصا به این رای در معرفتشناسی تکیه دارد که «عقلانیت» یا «موجّه بودن»، بیشتر (و حتی شاید اصلا) وصفی است که به "چگونگی اتخاذ یک باور" (process of believing) ربط دارد و نه به محتوای باور (outcome of believing/content of belief). بر این اساس، باوری میتواند صادق باشد اما فردِ دارای آن باور، در باور آوردن به آن موجّه نباشد و به عکس، باوری میتواند کاذب باشد اما فرد باورمند به آن، در باور آوردن به آن موجّه باشد. اگر توضیحات من در این باب گویا نیست، به این قطعه توجه کنید: «در عقلانیت بیشتر موضوع از این قرار است که فرد "چگونه" باور پیدا میکند تا اینکه "به چه" باور پیدا میکند. مثلا ممکن است فردی به طرز نامعقولی به امری باور آورد که درست باشد. فرض کنید فردی باور داشته باشد که مرکز زمین از فلز مذاب است زیرا کسی شبها (هنگامی که زمین سرد است) به آنجا سفر میکند؛ و ممکن است فردی به روشی معقول به چیزی باور پیدا کند که نادرست باشد: برای اغلب مردم بیست قرن پیش، باور به مسطح بودن زمین، عقلانی بود.»
(entrance of “Religious Epistemology”, Internet encyclopedia of philosophy)
2. اخیرا ترجمهی صورت گرفته از یک مصاحبه با دکتر سروش در موضوع «نسبت قرآن با پیامبر» واکنشهایی را برانگیخته است. من اکنون به هیچ وجه بنا ندارم وارد بحث در باب محتوای رای خاص دکتر سروش در باب نسبت قرآن با پیامبر شوم بلکه صرفا و عجالتا میخواهم به یک نکتهی پیرامونی اما مهم در باب این قضیه اشاره کنم.
یک خبرگزاری گمنام، متن آن مصاحبه را به نقل از رادیو زمانه با تیتری جنجالی، که از آن بوی تکفیر و ارتداد میآمد، بازنشر داد. عین همان تیتر جنجالی به اضافهی آدرس همان خبرگزاری، مضمون پیامکی است که اکنون به موبایلها فرستاده میشود. خبرگزاری فارس هم بخشی را گشوده است و از کسانی میخواهد که به رای مزبور پاسخ دهند. متاسفم که بگویم بعید نیست از این سیر رو به فزون واکنشها به آن مصاحبه، کسانی اراده کنند که حسنِ سوء استفادهای ببرند. حکم آغاجری هنوز از یادها نرفته است. گرچه واکنشهایی هم در این میان بوده است که کوشیده است از تلاش برای به دست دادن پاسخی تا حد ممکن علمی فراتر نرود؛ نمونهی آن، پاسخ جناب ایازی است که مصداقی از نسل روحانیان آزاده، کوشا و شریف است و پاسخی به دست داده است که من در آن ذرهای آلوده شدن به مغالطهی «تخطئهی متکلم به جای نقد کلام» ندیدم (گرچه اکنون کاری به قوت و ضعف ادلهی آن ناقد محترم ندارم.)
اما دریغ و صد دریغ، اگر یک صاحب دستار، چنان خالی از عصبانیت و عاری از «انگشت کردن برای قرمطی جستن» پاسخ میدهد، فردی صاحب کلاه، از اهالی فرهنگ پاسخی نگاشته است، که هرچه با خود کلنجار رفتم و با خود گفتم بگذارم و درگذرم، دیدم نمیشود. جناب استاد بهاءالدین خرمشاهی، که عمرش دراز و پرهوده باد، در پاسخ به مطلب مزبور مقالهای نوشتهاند و در آن سخنانی گفتهاند که با کمال تاسف سرود یاد مستان میدهد، از باب نمونه به این بخش توجه کنید (نقل بدون هیچگونه تغییر محتوایی یا سجاوندی):
«این گروه اندکشمار تجددگرایان قرآننشناس و خارق اجماع، حتی به قیمت آلوده شدن به ارتداد (برگشت/خارج شدن از اسلام) این تأویلات بنیان کن را که مشکل افزاست نه مشکل گشا، بر هم بافتهاند. به امید حل کدام مشکل، این همه مشکل در میان آورده اند؟ مسلمان نبودن ابتدایی برای کسی گناه نیست. اما ادعای مسلمانی، به قاعده «اخذ به شئ اخذ به لوازم آن است»، با این پراکندهگوییهای ضد اصول و ضروریات اسلام، جمع نمی شود.»
این دیگر «نقد سخن» نیست بلکه، خواسته یا ناخواسته، مهیا کردن زمینه برای «حلال کردن خون صاحب سخن» است. چه اصراری هست که در میانهی یک نقد، که قرار است علمی باشد، مدام قلم بچرخانیم و از خروج کسی یا کسانی از مسلمانی سخن بگوییم؟ کار فقیهان را به فقیهان بگذاریم (اگر اصولاً کار فقیهان این باشد: رو مسلمانی کن که دانی کافر اوست/ آن که بیند کافری در کوی دوست). آن هم از چه کسی: مترجمی قابل (خصوصا ترجمههای اولیه)، حافظپژوهی صاحبنام، قرآنپژوهی کوشا و نویسندهای شیرین قلم.
پیشتر در مطلبی نوشتم که: «آنکس که بخواهد به دیگری ظلم نکند به واژهها سخت میگیرد». دردا و دریغا که کسی از صحابی فرهنگ و قلم کلماتی بنویسد که از آن به جای نقد علمی، بهانه دادن به دست کسانی بیرون آید که مطلب حضرت استاد را دست بگیرند و دور بگردند و بگویند: «میبینید! فقط حرف ما هم نیست، آن محقق مکلای دانشگاهی حالق لحیه هم، زبانِ قلم به تکفیر آن آقا چرخانده است، دیگر تکلیف صاحبان عمائم و فتوا روشن است.»
استاد خرمشاهی در سلسله مطالبی خواندنی با عنوان «کژتابیهای ذهن و زبان» داستانی را نقل میکنند که روزی به فردی میرسند که دست خود را دراز میکند به نیت دست دادن و خود را اینگونه معرفی میکند: «آرامش دوستدار هستم» و استاد بیدرنگ پاسخ میدهند: «و من هم دوستدار آرامش». اکنون گویی باید دست استاد را بفشاریم و با تواضع اما گلایهآمیز بگوییم: «و ما هم دوستدار آرامش و گریزان از خرّمشاهکُش».
نظرات